سینمای ایران کم صحنه، قاب و عکس ماندگار ندارد؛ لحظاتی که شناسنامه و هویت فیلم‌های خود بود و تماشاگر با دیدن تصاویر آنها به صورت مجزا بلافاصله یاد کل اثر می‌افتد.

به گزارش مشرق، روزنامه جام جم نوشت: هفته‌ای که گذشت سینمای ایران رنگ و بوی دیگری داشت و سینماگران فارغ از مشکلات، گردهم آمدند و روز سینما را جشن گرفتند. هفدهمین جشن خانه سینما در عمارت مسعودیه و جشن روز ملی سینما در مجموعه سعدآباد مهم‌ترین این رویدادها بودند. پیش از این نیز خانه سینما جشن‌هایی را در زمینه فیلم کوتاه، مستند و انیمیشن برگزار کرده بود. ما هم تصمیم گرفتیم در این جشن‌ها سهیم باشیم و با برخی قابهای ماندگار سینمای ایران خاطره بازی کنیم. 

فیلم‌های شاخص و ماندگار را یا با تصاویر و قاب‌های درخشان‌شان به یاد می‌آوریم یا با دیالوگ‌های زیبا و موثرشان. برخی لحظه‌ها چنان ترکیب درستی دارند که تا همیشه در یاد تماشاگر می‌ماند و عشق فیلم‌ها با مرور آنها حافظه سینمایی خود را محک می‌زنند و به وجد می‌آیند.

گرفتار شدن چاپلین در چرخ‌دنده‌های دستگاهی در کارخانه در فیلم «عصر جدید»، سکانس پایانی «کازابلانکا» و تبادل نگاه‌های ریک و ایلزا در فرودگاه، جلسه دون ویتو کورلئونه با سران مافیا در «پدرخوانده»، کشته شدن بانی و کلاید و آستالاویستا (تا دیدار بعدی) گفتن آرنولد در «ترمیناتور2» در ذهن سینمادوستان حک شده است و از شمایل‌ها و قاب‌های مثال‌زدنی سینما محسوب می‌شوند.

سینمای ایران هم کم صحنه، قاب و عکس ماندگار ندارد؛ لحظاتی که شناسنامه و هویت فیلم‌های خود بود و تماشاگر با دیدن تصاویر آنها به صورت مجزا بلافاصله یاد کل اثر می‌افتد. آنچه پیش روی شماست یک خاطره بازی و مرور است و می‌دانیم نمونه‌ها خیلی بیشتر از این حرف‌هاست.

دونده

دونده ساخته امیر نادری که سال 63 تولید شد، یکی از نخستین فیلم‌های پس از انقلاب است که موردتوجه سینمادوستان در جهان قرار گرفت. این فیلم که اثری سمبلیک درخصوص فرار از جهل و رسیدن به آگاهی است، یک سکانس درخشان و متفاوت دارد و امیرو (مجید نیرومند) نوجوان تنهای فیلم که در سودای رفتن به خارج است و با جمع‌آوری و فروش زباله‌ها زندگی می‌کند، در رقابت با بچه‌های دیگر می‌دود و حروف الفبا را فریاد می‌زند. امیرو در پایان این سکانس به جایزه اش، یعنی یخی که در مجاورت آتش پالایشگاه نفت در حال آب شدن است، می‌رسد و آن را در آغوش می‌گیرد.

گل‌های داوودی

این فیلم که یکی از محبوب‌ترین ملودرام‌های سینمای ایران است، قصه جوان نابینا و در شرف ازدواجی به نام جواد را روایت می‌کند که در انتظار آزادی پدر زندانی‌اش به سر می‌برد، اما براثر اتفاقی پدرش پیش از آزادی در زندان می‌میرد. باقی ماجرا به پنهان کردن این واقعیت از سوی مادر و سرانجام برملا شدن آن مربوط می‌شود. سکانس پایانی فیلم و دیدار جواد و همسرش مریم در پارک هنوز و پس از 31 سال از نمایش فیلم، در یاد مردم زنده است. در حالی که موسیقی کامبیز روشن‌روان سوار بر صحنه است، جواد و مریم با عصای سفید به سمت هم گام برمی‌دارند و برای این‌که راحت‌تر هم را پیدا می‌کنند با به هم زدن دو تکه چوب کوچک (شاید هم دو مداد) به هم علامت می‌دهند.

از کرخه تا راین

بیشتر از آن که نماها و سکانس‌های آن در چشم و حافظه شما ماندگار شده باشد این موسیقی جادویی مجید انتظامی است که همچنان ما را به یاد این شاهکار حاتمی‌کیا می‌اندازد، البته توانایی دوربین محمود کلاری هم در ثبت زیبایی‌های این فیلم غیرقابل چشم‌پوشی است.

این فیلم که محصول سال ۱۳۷۱ است به سرنوشت قربانیان بمب‌های شیمیایی در جنگ ایران و عراق می‌پردازد. از بازیگران این فیلم می‌توان به علی دهکردی و همچنین نقش‌آفرینی تحسین‌برانگیز هما روستا اشاره کرد. از نکات جالب توجه حضور پرویز شیخ‌طادی به‌عنوان بازیگر در این فیلم است که حالا او خودش به عنوان کارگردانی مطرح در حوزه دفاع مقدس شناخته می‌شود و فیلم «روزهای زندگی» او بسیاری از نگاه‌ها را همین دو سه سال پیش به خود معطوف کرد.

از کرخه تاراین همچنین برای حاتمی‌کیا در جشنواره فجر سیمرغ بهترین فیلم را به ارمغان آورد.

باشو ، غریبه کوچک

این فیلم ضدجنگ بهرام بیضایی که مهر مادری زنی شمالی به پسری جنوبی و جنگزده را نشان می‌دهد، پر از لحظات خاطره‌انگیز و به یادماندنی است. مثل صحنه‌ای که نایی جان با بازی سوسن تسلیمی ‌نام گیلکی برخی خوراکی‌ها و اشیا را به باشوی عرب زبان یاد می‌دهد.

اما یکی از زیباترین قاب‌های فیلم مربوط به حضور نایی در مزرعه و هنگامی‌ است که او شال سفیدش را طوری روی سر و صورتش می‌بندد که فقط چشمان روشنش پیداست.

خانه دوست کجاست؟

احمد دانش‌آموزی روستایی است که موقع مشق نوشتن در خانه متوجه می‌شود ‌ دفتر همکلاسی‌اش را به اشتباه برداشته، بنابراین به جای بی‌اعتنایی به این قضیه و ساده‌انگاری، احساس تعهد می‌کند و عزم رفاقتش را جزم می‌نماید و همه سختی راه خانه دوست را به جان می‌خرد. فیلم تحسین‌شده عباس کیارستمی‌ علاوه بر لحظات دلنشین یک سکانس بسیار معروف و زیبا هم دارد که به یکی از قاب‌های ماندگار سینمای ایران تبدیل شده است؛ احمد احمدپور برای رسیدن به خانه محمدرضا نعمت‌زاده از جاده‌ای مارپیچ و سربالایی می‌گذرد که تک درختی بر فراز آن قرار دارد.

شیر سنگی

اثر به یادماندنی مسعود جعفری‌جوزانی درباره بختیاری‌ها و نقش مخرب انگلیسی‌ها در ایجاد نفاق و نزاع‌های قبیله‌ای است که به درگیری آعلی یار و نامدارخان می‌پردازد. در سکانس پایانی فیلم، آعلی یار با بازی علی نصیریان کشته می‌شود و ما سرش را که با چشمانی باز به دیوار تکیه زده، می‌بینیم. نامدارخان وقتی با جنازه رقیبش روبه‌رو می‌شود، می‌گوید: آعلی یار سر قبرت شیر سنگی می‌گذارم. چند لحظه پس از گفتن این جمله سر آعلی یار خم می‌شود و ما بلافاصله از نقطه دید او کوههای اطراف را می‌بینیم و نوای تورج زاهدی شنیده می‌شود که می‌خواند: مرجنگه، مرجنگه/ خدا دونه جنگ تفنگه.

آژانس شیشه‌ای

این فیلم حاتمی‌کیا از شاخص‌ترین آثار سینمای ایران است و تا دلتان بخواهد لحظات و دیالوگ‌های به‌یادماندنی دارد. اما تعیین‌کننده‌ترین سکانس فیلم ورود حاج‌کاظم به دفتر مدیر آژانس و تقاضای صدور بلیت لندن در ازای گرو گذاشتن مدارک ماشین است. مدیر موافقت نمی‌کند و حاج‌کاظم با مشت به شیشه اتاق می‌کوبد، بیرون می‌رود، سربازی را خلع سلاح می‌کند، گلنگدن را می‌کشد و پس از شلیک هوایی به عباس می‌گوید: وایسا تماشا کن.

هامون

خسرو شکیبایی با این‌که نقش‌های مختلفی را در کارنامه بازیگری‌اش تجربه کرد، اما خیلی‌ها او را تا همیشه با بازی درخشانش در «هامون» ساخته داریوش مهرجویی به یاد می‌آورند. اصلا موفقیت او در این نقش باعث سرازیر شدن سیل پیشنهادهای‌ هامونی به شکیبایی شد و خود این بازیگر هم بدش نمی‌آمد حیرانی حمید‌ هامون را در آثار متعدد و در قالب شخصیت‌های متفاوت بازتاب دهد. اساسا خود شخصیت‌ هامون به سبب پرداخت درست در فیلمنامه و اجرا به یک شمایل بی‌تکرار در سینمای ما تبدیل شد، اما با این حال سکانس دادگاه این فیلم و دیالوگ‌های‌هامون که فریاد می‌زند «این زن سهم منه، حق منه، عشق منه، طلاق نمی‌دم» جذابیت دیگری دارد.

مادر

این ادعای گزافی نیست که بگوییم اثر زنده‌یاد علی حاتمی، نمونه‌ای‌ترین فیلم سینمای ما درباره مقام شامخ مادر است و زنده‌یاد رقیه چهره‌آزاد با صدای بدری نوراللهی تصور دلنشینی از مادر ارائه می‌دهد، کسی که ستون یک خانواده پرجمعیت از نظر دیدگاهی و سلیقه‌ای متنوع و متضاد است و همه را درنهایت زیر پرچم مهر خود به وحدتی صمیمانه فرا می‌خواند و متحد می‌کند. این فیلم پراست از لحظات ناب و دیالوگ‌های شعرگونه، اما لحظه‌ای که مادر از در خانه وارد می‌شود و غلامرضا با هنرمندی اکبر عبدی با سادگی کودکانه به چادر مادر بوسه می‌زند، هنوز هم آدم را منقلب می‌کند و تماشایی است.

پرده آخر

فیلم ماندگار واروژ کریم مسیحی قصه زنی به نام فروغ الزمان را به تصویر می‌کشد که میراث همسر مرحومش حسام‌میرزا رفیع‌الملک به او می‌رسد، اما این پرده اول ماجراست و خواهر و برادر حسام با طرح توطئه‌ای سعی در تصاحب این میراث دارند. برای همین سعی می‌کنند فروغ را مجنون جلوه دهند. بازیگر نقش فروغ الزمان فریماه فرجامی ‌است و با آن لباس سبزرنگ، کلاه مشکی و چتر و کیفی در دست شمایلی فراموش نشدنی از نقش می‌سازد و به مهم‌ترین نشانه فیلم تبدیل می‌شود.

ردپای گرگ

مسعود کیمیایی از خاطره‌سازترین کارگردان‌های سینمای ماست و شخصیت‌های ماندگاری را خلق و به سینما هدیه کرده است. سکانس‌ها و دیالوگ‌های منحصربه‌فرد فیلم‌های خوبش هنوز هم میان علاقه‌مندانش شیفته‌وار مرور می‌شود. صحبت کردن از یک سکانس و یک شخصیت و یک دیالوگ از فیلم‌های خوب کیمیایی، اجحاف به دیگر آثار موفق اوست. اما کمتر اهل سینمایی است که به عجیب و خاص بودن سکانس اسب سواری رضای خسته و زخمی‌ در خیابان‌های شلوغ تهران در «ردپای گرگ» اذعان نکند. فرامرز قریبیان خون آلود سوار بر اسبی قهوه‌ای تا همیشه جاودانه شده است.

بچه‌های آسمان

مجید مجیدی ازجمله کارگردان‌های شاخص سینمای ماست که فیلم‌هایش قاب‌هایی تماشایی دارد. بچه‌های آسمان هم ازجمله این فیلم‌هاست و تعلیقی که در سکانس مسابقه دو وجود دارد هنوز جذاب است. اما سکانس پایانی این فیلم حکایت دیگری دارد؛ جایی که علی پاهای زخمی‌اش را در آب حوض قرار می‌دهد و ماهی ‌های‌ قرمز‌به پاهایش بوسه می‌زنند.

چند مترمکعب عشق

فیلم چند مترمکعب عشق ساخته جمشید محمودی که در جشن اخیر خانه سینما با دریافت 8 تندیس، بیشترین جوایز اصلی را از آن خود کرد، روایتی رنج‌آور از عشقی ناکام دارد. جوان کارگری به نام صابر (ساعد سهیلی) عاشق مرونا (حسیبا ابراهیمی)، دختر یک مهاجر افغان می‌شود، اما نشانه‌های دنیای فیلم از ابتدا طوری است که می‌دانیم این عشق پایان خوشی ندارد. دریکی از مهم‌ترین و البته تلخ‌ترین سکانس‌های فیلم، عشاق جوان به وعده‌گاه همیشگی ـ همان کانتینر معروف ـ می‌روند و با مرگی ناخواسته و زجرآور کامیابی و خوشبختی را به دنیایی دیگر حواله می‌دهند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 6
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 1
  • عباس ۱۱:۱۸ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۶
    0 0
    من ندید گفتم فیلم مادر جزوش هست همه مادرا انشاالله همیشه سایشون بالا سر ما بچه ها باشه...
  • مجتبی ۱۲:۰۴ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۶
    0 0
    خداحافظ رفیق... قصه ی سوم...سکانس آخر...
  • سعید ۱۴:۱۴ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۶
    0 0
    غیر آژانس شیشه ای بقیه مالی نبودن
  • ۱۵:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۶
    0 0
    تا عنوان متن رو دیدم که یادمانی سکانس سینمای ایران چیه بلافاصله چهره کودکانه عبدی در فیلم مادر درنظرم آمد ....به نظرم ماندگارترین سکانس تمام سینما ایران تاحالاست ...
  • ملایری ۰۱:۴۹ - ۱۳۹۴/۰۶/۲۷
    0 0
    فقط شیر سنگی زنده باد افتخار ملایر مسعود خان جعفری جوزانی عمو جان سینمای ایران
  • سعید ۲۲:۳۵ - ۱۳۹۴/۰۸/۱۰
    0 0
    مادر مرداز بس که جان ندارد! ماندگار ترین دیالوگ سینمای ایران

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس